به وحی مبین خوش آمدید.



بسم الله الرحمن الرحیم»

شکی نیست که زندگی امام رضا ابعاد مختلفی دارد و یک بعد  مهم آن بعد فرهنگی و علمی می­باشد مامون پس از تحمیل ولایتعهدی به امام و پس از ورود ایشان به خراسان، جلسات مناظره زیادی را پیش اکابر زمان خود با امام رضا(ع) برقرار کرد. در انگیزه مامون برای تشکیل مناظره اختلاف است:

1-امام رضا(ع) میان شیعیان خصوصا در ایران محبوب بودند ومامون  با تشکیل این جلسات قصد تنزیل رتبه امام  نزد مردم را داشت.2- او می خواست مقام والای امام را در بعد علمی منحصر کند و تدریجا  امام را از مسائل ی کنار بزند. 3- برخی از تمداران قصد دارند به وسیله انجام کارهایی توجه مردم را از مشکلات حکومت خود به نقطه ای دیگر منعطف کنند  مامون هم شاید همین قصد را داشت.4-مامون خود آدم بی فضلی نبود و تمایل داشت به عنوان یک زمامدار عالم در جامعه معرفی شود و  همگان عشق او را به علم باور کنند و این یک امتیاز برای حکومت خود باشد.

مناظره با جاثلیق

در ابتدا جاثلیق از امام می‌خواهد دو شاهد عادل از غیر مذهب خود را برای نبوت پیامبر(ص) بیاورد. امام دو شاهد(یوحنای دیلمی و نسطاس)را برای جاثلیق می‌آورد سپس امام رضا (ع)فرمودند: ای نصرانی ما به عیسی ایمان داریم ولی تنها ایرادی که به او وارد است این است که او کم نماز می خواند و روزه می گرفت.جاثلیق: به خدا قسم علم خود را باطل کردی. امام: مگر چه شده؟ جاثلیق: عیسی یک روز را بدون روزه سپری نکرد و یک شب را به طور کامل نخوابید. امام فرمود: بگو ببینم برای چه کسی نماز و روزه می­گرفت؟ جاثلیق نتوانست پاسخی بدهد و ساکت و شرمنده شد زیرا که  اگر به عبودیت عیسی اعتراف  می‌کرد با ادعای الوهیت او سازگار نبود. سپس امام فرمودند: قبول داری که عیسی مردگان  را به اذن خداوند متعال زنده می‌کرد؟ جاثلیق در بن بست قرار گرفت و به ناچار گفت: قبول ندارم زیرا آن کس که مردگان را زنده می­کند و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا می­دهد مستحق عبودیت است. امام: حضرت الیسع نیز این کار را کرد و برآب راه رفت و مردگان را زنده کرد اما امتش قائل به الوهیت او نشدند. سپس امام به نصرانی رو کرد و قسمتی از معجزات پیامبر اسلام درباره زنده شدن بعضی از مردگان را برشمرد و فرمود: با این همه ما هرگز قائل به  الوهیت او نیستیم اگر به خاطر این‌گونه معجزات عیسی را خدای خود بدانید باید الیسع را نیز معبود خویش برگزینید جاثلیق که پاسخی نداشت بدهد گفت سخن سخن توست و معبودی جز خداوند یگانه نیست.

مناظره با رأس الجالوت                                                                                                   

راس الجالوت:از کجا نبوتمحمد را ثابت می­کنی؟

امام:موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داوود پیامبران بزرگ خدا به آن شهادت دادند.راس الجالوت: شهادت موسی را از کجا ثابت می کنی؟ امام:آیا میدانی که موسی به بنی اسراییل گفت: به زودی پیامبری از فرزندان برادران شما می آید سخن او را بشنوید و کلام او را تصدیق کنید. آیا برای بنی اسرائیل برادرانی جز فرزندان اسماعیل وجود دارد؟آیا از برادران بنی اسرائیل کسی غیر از محمد ظهور کرده است؟ راس الجالوت : نه. امام: آیا این برای تو کافی نیست؟  راس الجالوت:خوب است. امام: من از تو سوالی دارم. بگو ببینم پیامبرت موسی بن عمران به چه دلیل فرستاده خدا بود؟راس الجالوت:او کارهای خارق العاده ای انجام داده که هیچ یک از انبیاء پیشین انجام نداده اند. امام:مثلاً چه کاری؟ مثلا چه کاری؟ مثلا شکافتن دریا تبدیل عصا به مار عظیم ید بیضا و امثال آن. امام: راست می‌گویی. اینها دلیل خوبی بر نبوت است. آیا هرکس دست به خارق عادتی ‌زند که دیگران از انجام مثل آن ناتوان باشند و دعوی نبوت کند باید پذیرفت؟ راس الجالوت: نه زیرا موسی نظیر نداشت. اگر کسی همان معجزاتی را  بیاورد که موسی آورده است باید پذیرفت وگرنه لازم نیست. امام: پس چگونه پیامبران پیشین را که قبل از موسی آمدند را پذیرفته‌اید در حالی که نه دریا را شکافتند و نه ید بیضایی همانند موسی داشتند؟

رأس­ الجالوت سخن خود را تغییر داد و گفت: من گفتم هرگاه کسی خارق عادتی انجام دهد که مردم از انجام مثل آن عاجز باشند باید پذیرفت. هرچند مثل معجزه موسی نباشد. پس چرا به نبوت حضرت مسیح اقرار نمی­کنید که مردگان را زنده می­کرد. رأس­الجالوت می­گویند چنین کارهایی را کرده ولی ما که ندیدیم. امام: آیا معجزات موسی را با چشم خود دیده­ای؟ امام بنابراین اگر همین اخبار متواتر از معجزات مسیح خبر دهد چگونه ممکن است نبوت او را تصدیق نکنید؟ رأس­ الجالوت از سخن بازماند.

مناظره با علی بن محمد بن جهم درباره عصمت انبیا

او به امام رو کرد وگفت: عقیده­ی شما درباره عصمت انبیا چیست؟ آیا همه­ی آنان را معصوم می­دانید؟

امام: آری. ابن جهم: پس این آیات که ظاهرش صدور گناه از آنان است را چگونه تفسیر می­کنی؟ مثلا درباره آدم می­فرماید: (و عَصىَ ءَادَمُ رَبَّهُ فَغَوَى) درباره­ی یونس: (وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیه) امام فرمود: وای برتو! این گناهان را به پیامبران الهی نسبت نده. اما درباره­ی آدم: خداوند او را حجت در زمین و نماینده­ی خود در بلادش قرار داده بود. عصیان آدم در بهشت رخ داد نه در زمین و عصمت باید در زمین باشد. اما در مورد یونس: منظور ازلن نقدر علیه»این نیست که او گمان کرد خداوند قادر به مجازات او نیست. بلکه به معنای این است که او گمان کرد خداوند بر او سخت نمی­گیرد. (و ترک اولایی نکرده) زیرا اگر او گمان می کرد که خداوند قادر به مجازات او نیست کافر شده بود وکفر از ساحت مقدس انبیا به دور است.

سپس ابن جهم به گریه افتاد و گفت:ای فرزند رسول خدا من توبه می­کنم و تعهد می­دهم از امروز درباره ­ی پیامبران خدا جز آنچه شما فرمودید نگویم.

نتیجه ­گیری

بعید نیست یکی از دلایل امام رضاع»برای پذیزش ولایتعهدی تحمیلی مامون انجام این رسالت بزرگ باشد. کیفیت برخورد حضرت با پیروان مکاتب مختلف نیز از جهات متعددی برای ما الهام­ بخش است. از جمله: 1-برخورد اسلام با مذاهب دیگر تا زمانی که جنگ را تحمیل نکرده­اند باید برخوردی منطقی باشد. 2- قدرت منطق اسلام به قدری قوی است که از نشر عقاید دیگر ادیان ابدا واهمه ندارد.به همین دلیل در تاریخ اسلام به همه­ی آن­ها مجال کافی نشر عقاید داده شده است. 3- علمای اسلام باید از وسایل ارتباط جمعی موجود در جهان نهایت استفاده را ببرند.



نامه به مازندران

از مناره ها به نشانه ی عزا صدای قرآن به گوش می رسد که خبر از در گذشت صاحب جواهر مرجع شیعیان می دهد.

شیخ که پس از ایشان عهده دار چنین مسئولیت سنگینی است مشغول نوشتن نامه برای سعید العلمای مازندرانی

 می شود که او مرجع شیعیان شود.سعید العلما پس از رسیدن نامه به دستش برا ی شیخ می نویسد:این سمت

 برازنده ی شماست.»این گونه است که شیخ رهبری دینی شیعیان جهان را بر عهده می گیرد.

مادر نوازی

امروز خانه ی پسر عمویش دعوت است. در راه چشمش به مرد ی می افتد که پیر زنی را بر دوش گرفته و باخود می برد.

او در دلش به این مرد آفرین می گوید.

به خانه ی پسر عمویش که می رسد،ماجرا را برایش تعریف می کند.پسر عمو که انگار آن مرد را می شناخته می پرسد:آیا

 آن مرد را شناختی.» جواب می دهد: نه.»

-آن مرد شیخ انصاری مرجع بزرگ شیعیان است که هرهفته مادرش را بر دوش می گیرد؛به گرمابه می برد؛او را تحویل

خانم حمامی می سپارد وبعد از اتمام کار او را به خانه باز می گرداند.

 

مسافر دریا

قایق با هشت نه مسافر روی آب است که یکدفعه هوا طوفانی و متلاطم می شود. چیزی نمی گذرد که قایقران می گوید:

هر که شنا بلد است به آب بزند و خود را به ساحل برساند و گرنه همه غرق خواهیم شد. کسی داوطلب نمی شود جز

شیخ انصاری.او لنگ بر کمر بست و مثل جوانی چابک،در مقابل چشمان حیرت زده ی دیگران خود رابه ساحل

می رساند.

گریه ی شیخ

لیست سوالات و اشکالات آماده است.حالا همه آماده اند تا به محضر شیخ بروند تا اشکالات را به او بگویند.

به خانه ی شیخ انصاری می روند و ایشان به راحتی تمامی اشکالات را پاسخ می دهد و شروع به گریه کردن می کنند.

از او می پرسند آیا ما کاری کرده ایم یا حرفی زده ایم که شما را ناراحت کرده است؟

_خیر؛با خود گفتم نکند اشکالاتی را هم که من از دانشمندان پیشین می گرفتم چنین نا بجا باشد.

 

شیخ    کجاست؟

جمعی از زائرین امام علی(ع)به حسینیه ای آمده اند تا هم در مجلس روضه شرکت کنند وهم شیخ انصاری را از نزدیک

ببینند.روضه شروع می شودبالای مجلس را نگاه می کنند. خبری از شیخ نیست.پس از اتمام روضه از خادم هیئت

می پرسند و متوجه می شوند شیخ آن نیست که بالای مجلس نشسته.شیخ همان کسی است که در کنار جاکفشی نشسته

است.

خانه  یا  مسجد؟

به نجف که می رسد بی درنگ به سراغ مرجع بزرگ شیعیان می رود تا هم وجوهاتش را تقدیم کند و هم مبلغی به رسم

هدیه به ایشان بپردازد تا با آن خانه ای برای خود بسازند؛چرا که خانه ی فعلی به هیچ وجه برازنده ی ایشان نبود.

آقا هدیه را می پذیرند.

سال بعد همان مرد به سراغ شیخ می رود تا خانه ی جدید ایشان را ببینداما متوجه می شود ایشان آن مبلغ را صرف

ساختن مسجدی زیبا در کنار حرم امیر المومنین کرده اند.

 

گریه ی دختر

صدای گریه ای از طبقه ی پایین به گوش می رسد.شیخ به پایین می رود تا از ماجرا با خبر شود.متوجه می شود صدای

گریه ی دخترش است.از همسرش می پرسد:این نور دیده چرا گریه می کند؟»می گوید:مثل همیشه ناهار برایش نان و

پنیر گذاشته بودم.دوستانش در مکتب غذای چرب و نرم آورده بودند.حالا او فکر می گکند پیش دوستانش سرافکنده 

شده است.شیخ در جواب می گوید:اگر فرزندم غذای لذیذ بخورد در برابر گرسنگی بچه های فقیر این شهر مسئولم.»

 

بوی خداحافظی

صحبت های مرجع بزرگ مسلمانان رنگ و بوی خداحافظی می دهد.یکی از شاگردان در کنار بستر شیخ می نشیند

و می گوید:آقا بهتر نیست همه ی پول هایی که در اختیارتان هست را خرج نکنید و چیزی برای بعد از بهبودی خود

بگذارید؟»شیخ لبخندی می زند و می گوید:خوش دارم در حالی خدا را ملاقات کنم که هر چه داشتم را در راه خدا

بخشیده باشم.»

والسلام

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها